• تماس  

تلنگر

26 خرداد 1399 توسط زهرا

 


#تلنگر

لپ تاپم رو روشن کردم و افتادم
تو کوچه پس کوچه های اينترنت…?

چند تا کوچه رو که دور زدم، يهو ديدم
آژير آنتی ويروس به صدا دراومد ؛
فهميدم ويروس گرفته ?

سريع ويروس رو از بين بردم تا به سيستمم، آسيبی نرسونه …

کارم که تموم شد به حال خودم خنديدم.
“البته از اون خنده ها “خنده ی تلخ من
از گريه غم انگيز تر است"!?

با خودم گفتم: کاش اينقدر که هوای
لپ تاپت رو داری، هوای خودتم داشتی?

کاش وقتی گناه ميکردی و آژير دلت
داد ميزد که: خطر.. خطر..!!?

دلم به حال خودم سوخت…!!?

تازه فهميدم خيلی وقته گناهها،
آنتی ويروس دلم رو هم خفه کردند?

#نمی‌دونم_چی_بگم

اما خوش به حال اونايی که آنتی ويروس
دلشون اورجيناله و هر روز با وصل شدن
به #خدا آپديتش ميکنن …?

خوش به حال اونايی که هر شب
رفتاراشون رو مرور می کنن واگر گناهی
ناخواسته وارد دلشون شده با آنتی ويروس
#استغفار نابودش ميکنن?

يه آنتی ويروس خريدم به نام ” استغفار “

از ته دل گفتم:
“استغفرالله ربی و اتوب الیه…

 نظر دهید »

خارهای گل شده و گل های خارشده

22 شهریور 1397 توسط زهرا

راهکار پیشنهادی برای مقابله با شرم و حیای کاذب در محبت کردن به فرزندان

یک‌بار قبل از رفتن فرزندتان به مدرسه،در یک کاغذ کوچک بنویسید:«دوستت دارم».این کاغذ را به او بدهید و بگوییدکه در مدرسه، باز کند و بخواند.

وقتی که از مدرسه آمد ،به روی او بخندید و بگویید:«چیزی که در کاغذ نوشته بودم ، حرف دلم بود».

فردا که خواست به مدرسه برود،به او بگویید:«حرفی را که دیروز در برگه نوشته بودم، فراموش نکن».

قبل از اینکه از مدرسه بیاید،روی یک برگه بنویسید:«دلم برات تنگ شده بود.خوش‌حالم که به خانه آمدی».

……………………………………………………………………………….

کتاب خارهای گل شده و گل های خار شده،ص74

 نظر دهید »

فصلی ازیک امتحان

02 دی 1396 توسط زهرا

درراه برگشت به خانه سوارقطارمتروشدم.دختری جوان،بلندشدوپرسیدمفتح است؟نگاهی به خطوط روی نقشه کردم وگفتم نه…    .

حال وروزخوبی نداشت.پرازاضطراب واسترس بود.بلندشدورفت جلوی در.برگشت بهم گفت:مفتح اینجاست!(قصدپیاده شدن نداشت).باتبسم گفتم:آره،حواسم نبودو… .(حواس من،ناجمع ترازاوبود).

گفت:فراموشی گرفته ام،ایستگاه‌هارارد می‌شوم ودوباره برمی‌گردم.باتعجب پرسیدم چرا؟بالحن پرانزجاری ادامه داد:ازدواج کرده‌ام ولی پشیمانم؛اخلاق شوهرم خیلی خوب است،مثل فرشته است، ولی خانواده اش… . گفتم چرا؟باگریه جواب داد:مادرشوهرم مریض است وهمسرم تمام داروندارش رابه پایش ریخته.الان هم می‌گویندازشرکت تسویه کن وپول آن رابرای درمان مادرت خرج کن.درحالی که پیاده می‌شدیم وقدم زنان به سوی خط دیگرمی‌رفتیم؛مدام حرف می‌زد وبه من مجال نمی‌داد.گفتم:خب مادر است دیگر نمیشه-حرفم راقطع کردوادامه دادکه به همسرم گفته‌ام تمام طلاهایم رامی‌فروشم وشده چندمیلیون قرض می‌گیرم ولی نمی‌گذارم توتسویه کنی.

گفتم توکلت به خداباشد.دوباره شروع کردبه گریه کردن و… .واقعا متاسف شدم،تابه حال درچنین موقعیتی قرارنگرفته بودم.نمی دانستم چه کارکنم وچه بگویم.قدم‌هایم راآهسته کردم ودرحالی که به قطارنزدیک می‌شدم پیشنهاددادم که به یک مشاور مراجعه کند.واودرحالی که گریه می‌کردبامن سوارشد،ولی اشتباه سوارشده بود؛هق هق کنان پیاده شدوبدون خداحافظی رفت.دوست داشتم کمی درایستگاه بنشینم وبه درددل هایش گوش کنم ؛ولی عجله‌ی او برای رسیدن به مقصدبیشترازمن بود.دلم برای گریه‌های بی‌امانش می‌سوخت.تصویری که ازازدواج درذهنش ساخته بود فرسنگ ها باحقیقت فاصله داشت..بیشتربرای آن مردی می‌سوخت که بین دوراهی سختی قرارگرفته بود.دل بستن به کاری که آینده‌ی خودوزنش راتامین می‌کردیا تسویه وپرداخت هزینه‌های شیمی درمانی مادری که معلوم نبود بهبودمی‌یابدیانه!ویاپیداکردن راه حل دیگر،آنهم اگرممکن باشد.درعرض کمترازیک ربع نمی‌توانستم قضاوت کنم که حق باآن دختراست یانه!این ماجراناگفته ها وناشنیده‌های زیادی داشت.

ولی دیدگاه ونگرش من به این مسئله این است که آنها درمسیر یک امتحان بزرگ قرار گرفته اند.امتحانی برای مادر وخانواده اش،امتحانی برای پسر.وامتحانی برای دختری که تازه ازدواج کرده است وبایدنگرشش رانسبت به ازدواج تغییردهد.باید این رابداندکه زندگی مثل تحصیل،فصل هایی برای امتحان داردوازدواج فصلی دیگرازامتحان رابرایش گشوده است،تاسربلندازآن بیرون بیاید.

أَ حَسِبَ‏ النَّاسُ أَنْ يُتْرَكُوا أَنْ يَقُولُوا آمَنَّا وَ هُمْ لا يُفْتَنُونَ

آيا مردم گمان كرده ‏اند، همين كه بگويند: ايمان آورديم، رها می‌شوند و آنان [به وسيله جان، مال، اولاد و حوادث‏] مورد آزمايش قرار نمی‌گيرند؟

كُلُّ نَفْسٍ ذائِقَةُ الْمَوْتِ وَ نَبْلُوكُمْ‏ بِالشَّرِّ وَ الْخَيْرِ فِتْنَةً وَ إِلَيْنا تُرْجَعُونَ

هر كسى چشنده مرگ است و ما شما را [چنانكه سزاوار است‏] به نوعى خير و شر [كه تهيدستى، ثروت، سلامت، بيمارى، امنيت و بلاست‏] آزمايش می‌كنيم، و به سوى ما بازگردانده می‌شويد.

__________________________________

سوره عنکبوت(29)آیه 2

سوره انبیاء(21)آیه35

 3 نظر

تحصیل آری یا نه!؟

22 اسفند 1395 توسط زهرا

 ن وَالْقَلَمِ وَمَا يَسْطُرُونَ ﴿۱﴾ 

نون سوگند به قلم و آنچه مى ‏نويسند (۱)

مَا أَنْتَ بِنِعْمَةِ رَبِّكَ بِمَجْنُونٍ ﴿۲﴾

[كه] تو به لطف پروردگارت ديوانه نيستى (۲)  

 

صدایم زد.مریم بود.

:دوست داری حوزه ثبت‌نام کنی؟

:البته که دوست دارم.تصمیمم جدی بود.پدر و مادرم موافقت کردند،خاطرات سال اول خیلی شیرین بود،اوایل سال، مباحثه را بامریم ، معصومه وطیبه شروع کردیم.من و مریم پای ثابت مباحثهبودیم؛حتی ادبیات را برای امتحان،مباحثه‌ای مرور می‌کردیم،لذت‌بخش‌ترین لحظات زندگی‌ام بود.با سرور شادی درس می‌خواندم تا اینکه مشکلات زندگی مشترک و فرزندآوری مانعپیشرفت سریع برای ادامه‌ی تحصیل شد.تمام سعی‌ام را کردم که پا به پای هم‌کلاسی‌هایم ادامه دهم،ولی زندگی و فرزندم مهم‌ترین تکلیف من بود.هم درس را دوست داشتم  و هم زندگی را.دوراهی سختی بود ولی با راهنمایی‌های مریم هردو را انتخاب کردم.تحصیل را نیمه‌حضوری ادامه دادم.بعد از ظهرها دروس تخصصی را با زهرا مباحثه می‌کردیم.همسرش با تعجب  می‌گفت:شما فقط برای مباحثه رفت و آمد می‌کنید!؟

ادامه دادم ولی آهسته و پیوسته

مصطفی به کنایه می‌گفت:انشاءالله تا ده سال آینده تمام می‌کنی؟

:آره داداش نهضت ادامه دارد.به خاطر جاذبه و لذتی که این نوع درس خواندن داشت،هر وقت‌ کم آوردم، دوباره بلند شدم و باهمت ادامه دادم.همیشه هدف‌هایم را در ذهن مرور می‌کردم.با تاسی به عالمه‌ها ومحدثه‌هایی همچون فاطمه زهرا و زینب کبری سلام الله علیهما و دیگر زنان صدر اسلام،به اندازه‌ی توان ووسعتِ استعدادم،زندگی‌ام را تحت‌الشعاعِ تعالیم ناب اسلام قرار دادم و علم ودانش برایم بالی شدند که تا بیکران‌ها پرواز کنم.

«العلم سلطان من وجده صال و من لم یجده صیل علیه

حقیقتا کشوری که دستش از علم تهی است نمی تواند توقع عزت، توقع استقلال و هویت و شخصیت، توقع امنیت و توقع رفاه داشته باشد.طبیعت زندگی بشر و جریان اموز زندگی این است. علم عزت می بخشد.جمله ای در نهج البلاغه هست که خیلی جمله پرمغزی است. می فرماید “العلم سلطان"؛ علم اقتدار است.سلطان یعنی اقتدار، قدرت."العلم سلطان من وجده صال و من لم یجده صیل علیه"، علم اقتدار است. هر کس این قدرت را به چنگ آورد می تواند تحکم کند می تواند غلبه پیدا کندهر کسی این اقتدار را به دست نیاورد، صیل علیه ،بر او غلبه پیدا خواهد شد، دیگران بر او قهر و غلبه پیدا می کنند به او تحکم می کنند»1.

____________________

 1.به نقل از کتاب جایگاه علم و عالمان،برگرفته از بیانات مقام معظم رهبری،بهمن ،1389، ص 146

 1 نظر

حجاب،عادت ورفتارژنتیکی و مادرزادی

19 بهمن 1395 توسط زهرا

باهمسرم برای خریدکتاب به انقلاب می‌رفتیم .درازدحام وشلوغی جمعیت خانمی چادری جلویم راسدکرده بودومکرر چادرش رامی‌کشید.گاهی آرنجش به بغل‌دستی‌اش می‌خورد ومعذب می‌شد.گفتم چرا برای چادرتان کش نمی‌دوزید؟گفت:گوش‌هایم اذیت می‌شود.گفتم اگرکمی پایین‌تربگذارید اذیت نمی‌شوید .گفت ترکیب موهایم جوری است که چادر،سرم خوب نمی‌ایستد،ازبچگی چادرسرکردن رادوست داشتم ولی در مکان های شلوغ به سختی روی سرم نگه می‌دارم… .همین طور که داشت حرف می‌زد ناگهان خانمی وسط حرفش دوید وگفت:تحقیقات نشان داده عادت‌های ژنتیکی ومادرزادی قابل تغییرند.چادرسرکردن هم یک عادت ژنتیکی ومادرزادی است پس چادر سرنکنید مگرمجبورید؟!خانم چادری برگشت وبا اومشغول صحبت شد ومن هم غرق حرف های آنها به دنبال فرصتی مناسب برای پاسخ بودم که متوجه شدم همسرم صدایم می‌زند.پیاده شدم ورفتیم .

واما پاسخ من:

داشتن حجاب وپوشش یک عادت ورفتارژنتیکی ومادرزادی نیست که قابل تغییر وتبدیل باشد بلکه یک میل وگرایش فطری وخدادادی است که همیشه ثابت است گرچه کیفیت آن درشدت وضعف درهرکس متفاوت است ولی انسان بامراجعه به درون خودوکمی اندیشه واستدلال آن رامی یابد.ووقتی این میل وگرایش فطری رادردرون خود یافت،بایدباکسب اطلاعات صحیح آن راتقویت کندوبه آن جهت دهدتا به مصداق حقیقی ومطلوب که همان حجاب برتر است دست یابد.

نظرشمادراین موردچیست؟

 7 نظر

حسابدارشال به سر

26 دی 1395 توسط زهرا

در هوای دل انگیز صبح،محوتماشای درختان ومنظره ی بیرون بودم که صدای خانمی توجهم رابه خود جلب کرد.پایان مسیر را می پرسید،باتبسم جوابش رادادم.صندلی عقب رابرای نشستن انتخاب کرد ولی منصرف شدوپیش من نشت.گفت امروز هوا خوب است تایید کردم وسکوت بین ما حاکم شدچهره اش به نظر آرام می رسیدودرچشمانش غرور موج نمی زد.برای بحث وگفتگو پایه بود ولی به خاطر حجابم احتیاط می کرد.درحالی که عینکش راازکیف بیرون می آورد،یادخستگی چشمان نخفته ی خودم افتادم که شب ازفرط خستگی می نالیدنداین بار من سرحرف راباز کردم ،شروع کرد به توضیح دادن وباذوق وشوق حرف زدن. آخرسر اسم دکترو آدرس را داد ؛هم چنان ادامه دادیم،ازطب سنتی وتیروئید و..تارسیدیم به کارومدرک ومنشی گری وحسابداری اش واینکه پله پله گام نهاد تا حسابداریک شرکت شود.کافی بود سرحرف رادرمورد چیزی بازکنم آن رامی گرفت وادامه می دادومن درحالی که چادرم را کیپ گرفته بودم بالبخند ومحبت حرف هایش را گوش میدادم وگاهی اظهارنظر می کردم .خیلی راضی وخوشحال به نظر می رسید آرام آرام به پایان نزدیک می شدیم گفت:مادرم مقنعه ام را گم کرده بقیه هم اتو نداشتند مجبورشدم شال سرکنم موهایم بیرون می ریزند…ومن حرفش راتاییدکردم وگفتم آره مقنعه بهترازشال است و… .

وقتی به آخرخط رسیدیم ،موهایش راباتمام تلاش زیر شال اسیر کردو باآرزوی موفقیت برای هم خداحافظی کردیم.

 6 نظر

بامادرشوهر رو به سوی رضوان یا گرداب گناه

22 دی 1395 توسط زهرا

عازم جشن عروسی برادر شوهرش بود.می‌گفت:به خاطر کار شوهرم نمی‌خواستیم برویم.ولی خانواده شوهرم اصرار دارندکه من، بایدباشم. .خیلی مرا دوست دارند ،مادرشوهرم می گفت،باید مریم بیاید. گفتم: چه خوب، الان بعضی ازعروس ها بامادرشوهرشان رابطه‌ی خوبی ندارند.غرورشان اجازه نمی‌دهد وقتی به منزل پدرشوهر می‌روند یک استکان چای برای خودش وخانواده بریزند.منتظر می‌مانند تا مادرشوهر ،کمال و تمام از آنها پذیرایی کند. گفت:ما پنج تا جاری هستیم با این میشیم شش‌تا،بین عروس‌ها منو ازهمه بیشتر دوست دارند. با ذوق گفتم:چه خوب!گفت:من مثل آن‌ها خاله زنک نیستم،پیش آنها پشت سر مادر‌شوهرم حرف نمی‌زنم .ولی آنها هرچه دلشان می‌خواهد می‌گویند،بعدهم که به گوش مادرشوهر می‌رسدواویلا می شود…(خنده).ادامه داد:من صبح  به خانه ی آنها می‌رسم، بااینکه خسته‌ام و بی‌خواب،منتظر نمی‌مانم مادرشوهرم برایم چایی بریزد، خودم سینی راپر می‌کنم و میاورم؛استکان که به دست نمی‌چسبد!!

یکی ازدغدغه های یک زن،چگونگی برخورد باخانواده‌ی شوهر است،شاید یکی ازبهترین کمینگاه‌های شیطان روابط بین خانواده‌هاست به خصوص خانواده‌ی همسر.کافی است شما یک غیبت کوچک بکنید. اگر ازدید یک تماشاگر، به آثار این غیبت بنگرید حتما ازخود منزجرمی شوید.

علاوه برخودتان شما بایک غیبت،باعث سخن چینی ، غیبت،استهزاءومسخره،وشاید تهمت وبهتان توسط یک مسلمان درمورد مسلمانی دیگرمی شوید؛به هرحال وسوسه‌های شیطان دراین میان بی تاثیرنیست وباید سخن شما به گوش طرف مقابل برسد.

شخص غیبت‌شونده،باشنیدن این سخنان دچارغضب می‌شود، وچون برخی اوقات شرایط پیچیده‌ی بین خانواده هامانع تلافی مستقیم می شود، این غضب تبدیل به کینه‌ای بس آتشین وطولانی‌مدت،می‌گردد. و او درطول این مدت اگر به وساوس شیطانی عمل کند، درظاهر برای دفاع ازحریم خود،دست به سخن چینی ، غیبت ومسخره وتهمت و…درمورد شما خواهد زد.

وهر دو طرف با ادعایی حق به جانب،خوشحال و راضی، به افعال خود می بالند. واین گونه بایک سخن، چندین نفر در دام شیطان خناس گرفتارمی شودواین چنین دین و دنیای خودرابه تباهی می‌کشانند. جایی که باید دست دردست هم رو به سوی رضا ورضوان الهی قدم بگذاریم، روبه سوی گرداب گناهی می رویم که هلاکت ابدی را درپی دارد.

اگرباکسی مشکلی دارید خودتان باشهامت وشجاعت حلش کنید، غیبت راه حل مشکلات شما نیست.

«پناه می‌برم به خدا ازشر وسوسه‌گر پنهانی که می‌تواند زیرمَنیت انسان مخفی شود*همان که پی‌در‌پی درسینه‌های مردم وسوسه می‌کند و موجب القاء افکار و خیال‌های باطل و خطرناک درانسان می‌شود.»1

_______________________________

1.تدبر در قرآن، حجت‌الاسلام و المسلمین محمد حسین الهی‌زاده،سوره ناس،آیه 5-4،ص24

 

 

 12 نظر

اگر فرصت داشتم کودکم را دوباره بزرگ کنم

09 دی 1395 توسط زهرا

عکس نوشته تربیت فرزند.عکس نوشته گل

 نظر دهید »

از هرکدام فقط یک عدد

29 آذر 1395 توسط زهرا

پسربچه گریه می کرد،پسرم گرسنه اش بود. دکتر خوردن هرچیز بسته‌بندی شده راممنوع کرده بود،ولی تلاش من برای امتناع ازخوردن خوراکی‌هایی که مهمان‌دار داده بود بی‌فایده بود. اوگرسنه بود،گرسنه‌‌ی کیک.کیک دوقلورا بازکردم.راضی شد یکی راخودش نوش‌جان کند ودیگری رابه دوستش که تازه باماهمسفرشده بود بدهد..پسرک آرام شد،بعداز خوردن آب خوابید.حواسم به نوع حرف زدن مادر باپسر شلوغش ومهماندار بود،ازنحوه‌ی رفتار و برخوردش خوشم آمد.خوابم نمی‌برد.گوشه‌ چشمی به اوانداختم،او هم مثل من بی‌قرار بود؛بی قرار رسیدن به مقصد. سرحرف رابازکردم.گفتم اهل کجایید؟گفت:فلان شهر،وقتی که باهم آشنا شدیم، شروع کردیم به زبان محلی حرف زدن. درخلال حرف‌هایمان درمورد پدرومادر حرف زدیم.گفت یک سال است که پدرم را ازدست داده‌ام، هرهفته که بامادرو خواهرهایم سرمزار پدرمی‌رویم زار زار گریه می کنیم و ضجه می زنیم،انگارهمان روز مرده است.

تصویرمزار پدر،عکس قبرپدر

باحسرتی اندوهگین ادامه داد؛ببین!خواهردوتامیشه ،بچه دوتامیشه‌،برادردوتا میشه؛ ولی پدرومادرازهرکدام فقط یک عدد است،اگرازدست رفتند دیگر پدرومادری وجود ندارد؛یعنی امکان دوتا مادر داشتن محال است. امکان دوتاپدرداشتن محال است.ولی امکان دوتاخواهر،دوتابچه ودوتابرادر داشتن محال نیست،با حسرتی جان‌سوز حرف می‌زد، سخنانش از عمق دل برمی‌آمد.همینطور که حرف می‌زد اشک درچشمانش حلقه زده بود،چشمان من رسواترازاوبودند به زور قطره‌های اشکم راجمع وجورکردم، حرفش که تمام شد سکوت کردیم. به آرامی به صندلی تکیه دادم و غرق فکر درموردحرف‌های او چشمانم رابستم.

 11 نظر

مرواریدی درصدف

16 آذر 1395 توسط زهرا

نگین دانشجواست .اوایل آشناییمان چادری بودولی اعتراف می‌کرداصلاحجاب رادوست ندارد وپدرش مجبورش کرده تاچادرسرکند.باهم قراردوستانه ای گذاشتیم تادرباره ی حجاب بحث کنیم وبه نتیجه ای برسیم.بعدازچند جلسه متقاعد شد.بعد ها هرازگاهی همدیگررامی‌دیدیم ومن ازاین ماجراخیلی خوشحال وراضی بودم که نزدیک عیددوستش گفت :نگین چادرسرنمی‌کند که هیچ… باوضع بدی هم می‌گردد.انگارکاسه ای آب داغ روی سرم ریخته باشند؛اصلا انتظارچنین رفتاری راازاونداشتم.زنگ زدم وقرارگذاشتیم به بوستان بانوان برویم.حدودا سه ساعتی باهم بودیم .ازاودلیل تغییرعقیده اش راپرسیدم.گفت:من باسایرتکالیف مثل نمازوروه مشکلی ندارم ولی درحجابم دائم تنزل دارم؛گاهی چادرسرمی کنم واحساس می کنم آزادی راازمن سلب می‌کندوگاهی هم بامانتو می‌گردم ودرونم متلاطم وناآرام می‌شود.فکرمی‌کنم اضطراب وعذاب وجدانی که بدون چادر به سراغم می‌آید ازتربیت دوران کودکی ام نشات می‌گیرد.

باکمی مکث،تمام آنچه راکه درذهنم ازحجاب واینکه گرایش ونیازانسان به آن یک امردرونی وفطری است وربطی به تربیت ندارد وحتی کسی که درخانواده ی بی‌دین بزرگ شده است،چنین احساس نیازی می‌کند.باوجوداینکه مااکثرا مادرچادری ودختر مانتویی راباهم می‌بینیم ولی درمواردی برعکس این مسئله هم اتفاق افتاده؛یعنی مادرحجاب کامل نداشت ولی دخترباعشق چادرش را سرمی‌کردوهمراه مادرش بیرون می رفت.واین نشانگرآن است که دختر به ندای درونی وفطری اش جواب داده وآن راخاموش نکرده و…رابیان کردم.درهاله ای ازسکوتی که بین ماحاکم شده بود قدم می‌زدیم که او سکوت راشکست وشروع کرد به تعریف ازبوستان وتوصیف احساس خودش نسبت به آن:واقعا این جا حس خوبی به آدم دست می‌دهداحساس نوعی آرامش وآزادی می‌کنم .همیشه بامحمد درپارک محلمان قدم می زنیم وورزش می‌کنیم ولی آن جااین حس خوب بهم دست نمی‌دهد.دقیقا حس مرا نسبت به چادر به این بوستان تعمیم داده بود.آرامش؛ آزادی؛حس‌خوب

گفتم :من همین حس رانسبت به چادردارم،این بوستان باحریم‌های اطرافش مانع اشراف نامحرمان به داخل آن می‌شوداین حفاظ هایی که دورتادور آن کشیده شده است باعث ایجاد آرامش وآزادی حقیقی درتوشده است.چون توراازنگاه مزاحم دور می‌کنند یک حس خوب وآرامش درونی به تودست می‌دهدحرفم تمام شده بودوبانگاهم منتظرتاییدش بودم.اوهم به علامت تایید سرش راتکان دادو…  .بعدازیک هفته دوباره همدیگررادیدیم درخلال حرف هایی که باهم می‌زدیم گفتم:ماباید به حدی ازیقین واعتقاد برسیم که تحت هیچ شرایطی حجاب راکنارنگذاریم وآن راحفظ کنیم.اوهم درحالی که سرش راتکان می داد،گفت:دقیقا من الان به این نتیجه رسیده ام…نگین باحرف های آن روزش به من اطمینان داد که ازته قلب به حجاب ایمان دارد.

تصویر صدف و مروارید

 4 نظر

اولین نذری غدیر

07 مهر 1395 توسط زهرا

عصرروز قبل،تصمیم گرفتیم. در یخچال را باز کردم تقریبا همه چیز آماده بود.چند خرید کوچک لازم بودکه باید نگار انجام می‌داد.از بس منتظر ماندم که علف زیر پایم سبز شد،ازنگارخبری نشد.ساعت 7 بعد ازظهر،زنگ زد و باعذرخواهی گفت:من نمی‌توانم بیایم،خریدها را هم انجام نداده‌ام.تمام برنامه ‌هایم به هم ریخت .برنامه‌ی جایگزینی نداشتم،وقت چندانی هم  برای خرید و تهیه‌ی غذای مورد نظر نداشتم .بی حوصله شدم ودرحالی که مایوسانه به صندلی لم داده بودم، علی آمد؛گفت چته؟چی شده؟گفتم:هیچی!چرا انقدر بی‌حوصله‌ای؟پس نذریتون کو؟گفتم :هیچی نگارنیومد؟اینکه ناراحتی نداره.گفتم:نمیدونم چی کارکنم؟باکمی مکث گفت: خب شربت پخش می کنیم؟باتعجب پرسیدم چه جوری؟یخ ازکجا بیاریم؟مسجد محل که باهاشون هماهنگ نکردیم؟گفت:دوپارچ شربت که این حرفارو نداره ،شربت هارو آماده کن میام.شربت شاه توت را ازیخچال آوردم،یخ های قالب کم بود بقیه ی یخ ها را هم شکستم.با یک جعبه شیرینی ویک بسته لیوان یک بارمصرف رسید.گفت: سینی رو پرکن بده.پرسیدم:کجا پخش می کنی؟همین کوچه‌ی خودمون(کوچه‌‌ی ما دست کمی از اتوبا ن نداشت،کوچه‌ای طویل که از یک طرف به اتوبان باز می شد واز طرف دیگر به خیابان اصلی).در حالی که سرم رابه نشانه‌ی تایید و تحسین تکان می‌دادم ،شربت ها راتند تند ریختم.یاسین هم از پنجره‌ی آشپزخانه،کوچه راتماشا می کرد.وقتی علی مشغول پذیرایی ازرهگذرها بود؛داد می‌زد بابا!پشت سرت!ماشین‌ها!ماشین‌ها!

 تصویر شربت نذری

 این بودماجرای اولین نذری غدیر ما واولین کلید شناخت من از غدیر.الان می‌دانم که اگر روز عید غدیر،نگار نیاید می توانم 19ذی الحجه را هم، غذای نذری بپزم،حتی بیستم ذی الحجه هم می توانم غذای نذری بپزم،زیرا غدیر فقط یک روز نیست.بلکه سه روز است،ما ایام غدیر«ایام الولایه» راداریم،ما سه روز غدیر داریم نه فقط یک روز غدیر.

 4 نظر

آخرین زنگ،آخرین صدا

24 مرداد 1395 توسط زهرا

 

روز مادر بود،گوشی را برداشتم وبه مادر بزرگ زنگ زدم وتبریک گفتم.همه‌ی نوه‌ها عاشقش بودند.به همه با چشم محبت می‌نگریست.تک تک آن‌هارا خیلی خوب می‌شناخت،عیب‌هایشان را به وضوح می‌دید؛با این وجود ذره‌ای ازمحبتش نمی‌کاست..وقتی به دیدنش می‌رفتم، ازخوشحالی مثل پرنده‌ای که بال می زد به استقبالم می‌آمد،قبل ازمن،دستش رادورگردنم می‌انداخت ومحکم بغلم می‌کرد.

دو روز پس از روز مادر به دلم افتاد زنگ بزنم و صدایش رابشنوم.پیش خود گفتم فردا زنگ می‌زنم.شش صبح  تلفن به صدادرآمد علی بود،خبرمرگ مادربزرگ راداد،بعدازاوحامد زنگ زد،اوهم خبر وداع مادربزرگ را رساند.آخرین نفرمادرم بود او هم باصدای غم‌انگیز وگریانش …  .مات ومبهوت وحیران بودم وپشیمان از اینکه چرا برای آخرین بار صدای مادربزرگ رانشنیدم،قلبم آکنده ازغم واندوه شده بود،آهی شرربار تمام وجودم  رامی‌سوزاندولی دریغ ازقطره اشکی.هنوزم که هنوز است قلبم در حسرتی جانسوز به خاطر فردا فردا گفتنم می‌سوزد.چرا تسویف؟چراغفلت؟غافل بودم ازاینکه فرداگفتنم،تسویف است، غافل بودم ازمرگی که هرلحظه و هردم ممکن بود رشته‌ی زندگی مرا قطع کند. چه بسا فردا فردا کردن هایی که حاصل عمرآدمی رابرباد دهد.

 امام باقر علیه السلام می‌فرمایند:«إِيَّاكَ‏ وَ التَّسْوِيفَ‏ فَإِنَّهُ بَحْرٌ يَغْرَقُ فِيهِ الْهَلْكَى»، «بر حذر باش از تسویف؛ زیرا آن دریایی است‌که انسان غوطه‌ زنان در آن هلاک می‌شود».

امام علی علیه السلام می فرمایند:«فَتَدَارَكْ مَا بَقِيَ مِنْ عُمُرِكَ وَ لَا تَقُلْ غَداً أَوْ بَعْدَ غَدٍ فَإِنَّمَا هَلَكَ مَنْ كَانَ قَبْلَكَ بِإِقَامَتِهِمْ عَلَى الْأَمَانِي‏وَ التَّسْوِيفِ حَتَّى أَتَاهُمْ أَمْرُ اللَّهِ بَغْتَةً وَ هُمْ غَافِلُونَ».«آن‌چه را از عمر تو باقى مانده است، درياب و مگو : فردا و پس فردا؛ زيرا پيشينيان تو به سبب تكيه كردن به آرزوها و امروز و فردا كردن هلاك شدند؛ چرا كه فرمان خدا (مرگ) ناگهان اين غافلان را در رسيد».

________________________________

تحف‌العقول،ص285

اصول کافی،ج2،ص136

 4 نظر

بازی درتاریکی

18 مرداد 1395 توسط زهرا

پایان نامه ذهنم رامشغول کرده بود.درحالی که غرق درفکرتمام شدن ونشدن آن،فنجان چای رادودستی گرفته بودم،متوجه شدم پسرم آرام آرام توپ رابه سمت من هل می دهدوبانگاه ملتمسانه اش می‌خواهدبااوبازی کنم.هرچه فکرپایان نامه و…بود ازذهنم خارج کردم ومشغول توپ‌بازی بااوشدم.درحین بازی که باهم حرف می‌زدیم،گفت من ازتاریکی می‌ترسم.پرسیدم چرا؟گفت اگرخانه تاریک شود گرگ می‌آید.کمی جاخوردم،فکرنمی‌کردم علت ترسش گرگ باشد،البته این ترس هم ناشی ازکارتون ها وفیلم هایی بود که قبلا دیده بود.بعدازکلی حرف زدن وتوضیح درموردگرگ ومحل زندگیش ونیز تاریکی وروشنایی؛گفتم بیابرق هاراخاموش کنیم.وبه اواطمینان دادم که اگرهمه جاهم تاریک شود،هیچ گرگی نمی‌تواند داخل خانه بیاید.چراغ هاراخاموش کردم ودستش راگرفتم وباهم درتاریکی راه رفتیم ویکی یکی آن هاراخاموش وروشن کردیم.بعدازدوبارهمراهی،خودش به تنهایی این کارراتکرارکرد.چندباراول،لرزش صدایش،حاکی ازترس درونش بوداماوقتی ادامه دادتمام ترسش ریخت ودرحالی که می‌پریدشعرهم می‌خواند.بعدرفتیم سراغ گوشی وچراغ قوه راروشن کردیم.بادورونزدیک کردن چراغ،ازاشیاء یاراه رفتن جلوی نور،سایه های کوچک وبزرگی تشکیل می شد وگاهی هم دست هایمان راجلوی نورمی گرفتیم وازدیدن دست های به آن بزرگی ذوق می کرد.واقعابازی لذت‌بخشی بودحسی که درآن موقع داشت قابل وصف نیست.خیلی خوشحال بود واحساس شوروشعف خاصی داشت .

اگرفرزند شماهم ازتاریکی می‌ترسد،بعدازعلت یابی حتما این بازی راانجام دهیدآرامش خاصی به کودک می بخشد.

 1 نظر

قفل های بسته رابازنکن

14 تیر 1395 توسط زهرا

گاهی انسان،قدم درراهی می گذاردکه می داندراه به منزل دوست نمی‌بردوبه نصیحت‌های پیرسرکوچه که می‌گوید: ای جوان ازاین راه نرو که انتهایش بن‌بستی ازدرهای ناگشودنی است.وحال که می روی ،قفل های آن رابازنکن وبرگرد،گوش جان نمی‌سپارد.ولی ازیک سوطولانی بودن مسیروسراب سختی‌های برگشت وازسوی دیگروسوسه‌هاونداهای پشت درهای بسته،دعوت به گشودن قفل‌های شوم‌بختی وتیره‌بختی می‌کندوسرانجام فریب گرگ میش‌نما رامی‌خوردوهمچون روزه‌خوارانی که برسرِخانِ دشمنِ دوست‌نما می‌نشینند،درهای آتش را یکی پس ازدیگری به روی خود می‌گشایدوخودرا درپرتگاه هلاکت می‌افکند.

خوب است گاهی ازخودبپرسیم چراباوجوداینکه شیطان درغل وزنجیراست،گناه می‌کنیم؟چرادروغ می‌گوییم؟چرا غیبت می‌کنیم ؟چرابازبان روزه تهمت می ‌زنیم؟این همه حسادت ونفاق چیست که درما ریشه دوانده است؟چراروزه‌خواری می‌کنیم؟

شاید فرصت‌های ماه رجب وشعبان راازدست داده‌ایم وبا خودسازی نفس،آمادگی برای ورود به رمضان رانداریم.علت دیگرش می‌تواند عادت باشد؛نفسمان راازبس به دروغ،ریا،شهوت،شکم پرستی وسرکشی وبی بندوباری و….عادت داده‌ایم که کنترل ومهارش سخت شده است،این خود ماهستیم که نفسمان راآزادگذاشته‌ایم تابربام هرگناهی بنشیند ومارابرمعصیت یاری کند،واگراقدامی نکنیم غل وزنجیر دیو رجیم رابازمی کندوباهمراهی اومارابه ضلالت می‌کشاند،ولی می‌توانیم باعزم واراده ی جدی وتوکل برخدابرنفسمان فائق آییم ومهارآن رابه‌دست گیریم.

پس بیایید باعبور ازدرهای گشایشِ آسمان،جنان ورحمت(روزه)دربهارقرآن فرودآییم ومیهمان سفره ی دوست شویم.وهفت سین های هرورقش راهمراه باغنچه های استجابت،درباغ دلمان بکاریم.

عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ علیه السلام قَالَ: كَانَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه وآله يُقْبِلُ بِوَجْهِهِ إِلَى النَّاسِ فَيَقُولُ يَا مَعْشَرَ النَّاسِ إِذَا طَلَعَ هِلَالُ شَهْرِ رَمَضَانَ غُلَّتْ مَرَدَةُ الشَّيَاطِينِ وَ فُتِحَتْ أَبْوَابُ السَّمَاءِ وَ أَبْوَابُ الْجِنَانِ وَ أَبْوَابُ الرَّحْمَةِ وَ غُلِّقَتْ أَبْوَابُ النَّارِ وَ اسْتُجِيبَ الدُّعَاءُ …    .

رسول خداصلی الله علیه وآله فرمودند:اى مسلمانان! هنگامى كه هلال ماه رمضان ظاهر شد، شيطان‌هاى رانده شده زنجير مى‌شوند، درهاى آسمان، درهاى بهشت‌ها و درهاى رحمت گشوده مى‌شوند، درهاى جهنم بسته شده، ودعا مستجاب می‌شود.

 

*الكافي (ط - الإسلامية)، ج‏4، ص: 68

 5 نظر
اردیبهشت 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
    1 2 3 4 5
6 7 8 9 10 11 12
13 14 15 16 17 18 19
20 21 22 23 24 25 26
27 28 29 30 31    
  • خانه
  • اخیر
  • آرشیوها
  • موضوعات
  • آخرین نظرات

جستجو

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟

کاربران آنلاین

  • زهرا شریفی آبدر
  • فاطمه وطنی
  • غزال
  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس