بازی درتاریکی
پایان نامه ذهنم رامشغول کرده بود.درحالی که غرق درفکرتمام شدن ونشدن آن،فنجان چای رادودستی گرفته بودم،متوجه شدم پسرم آرام آرام توپ رابه سمت من هل می دهدوبانگاه ملتمسانه اش میخواهدبااوبازی کنم.هرچه فکرپایان نامه و…بود ازذهنم خارج کردم ومشغول توپبازی بااوشدم.درحین بازی که باهم حرف میزدیم،گفت من ازتاریکی میترسم.پرسیدم چرا؟گفت اگرخانه تاریک شود گرگ میآید.کمی جاخوردم،فکرنمیکردم علت ترسش گرگ باشد،البته این ترس هم ناشی ازکارتون ها وفیلم هایی بود که قبلا دیده بود.بعدازکلی حرف زدن وتوضیح درموردگرگ ومحل زندگیش ونیز تاریکی وروشنایی؛گفتم بیابرق هاراخاموش کنیم.وبه اواطمینان دادم که اگرهمه جاهم تاریک شود،هیچ گرگی نمیتواند داخل خانه بیاید.چراغ هاراخاموش کردم ودستش راگرفتم وباهم درتاریکی راه رفتیم ویکی یکی آن هاراخاموش وروشن کردیم.بعدازدوبارهمراهی،خودش به تنهایی این کارراتکرارکرد.چندباراول،لرزش صدایش،حاکی ازترس درونش بوداماوقتی ادامه دادتمام ترسش ریخت ودرحالی که میپریدشعرهم میخواند.بعدرفتیم سراغ گوشی وچراغ قوه راروشن کردیم.بادورونزدیک کردن چراغ،ازاشیاء یاراه رفتن جلوی نور،سایه های کوچک وبزرگی تشکیل می شد وگاهی هم دست هایمان راجلوی نورمی گرفتیم وازدیدن دست های به آن بزرگی ذوق می کرد.واقعابازی لذتبخشی بودحسی که درآن موقع داشت قابل وصف نیست.خیلی خوشحال بود واحساس شوروشعف خاصی داشت .
اگرفرزند شماهم ازتاریکی میترسد،بعدازعلت یابی حتما این بازی راانجام دهیدآرامش خاصی به کودک می بخشد.