مرواریدی درصدف
نگین دانشجواست .اوایل آشناییمان چادری بودولی اعتراف میکرداصلاحجاب رادوست ندارد وپدرش مجبورش کرده تاچادرسرکند.باهم قراردوستانه ای گذاشتیم تادرباره ی حجاب بحث کنیم وبه نتیجه ای برسیم.بعدازچند جلسه متقاعد شد.بعد ها هرازگاهی همدیگررامیدیدیم ومن ازاین ماجراخیلی خوشحال وراضی بودم که نزدیک عیددوستش گفت :نگین چادرسرنمیکند که هیچ… باوضع بدی هم میگردد.انگارکاسه ای آب داغ روی سرم ریخته باشند؛اصلا انتظارچنین رفتاری راازاونداشتم.زنگ زدم وقرارگذاشتیم به بوستان بانوان برویم.حدودا سه ساعتی باهم بودیم .ازاودلیل تغییرعقیده اش راپرسیدم.گفت:من باسایرتکالیف مثل نمازوروه مشکلی ندارم ولی درحجابم دائم تنزل دارم؛گاهی چادرسرمی کنم واحساس می کنم آزادی راازمن سلب میکندوگاهی هم بامانتو میگردم ودرونم متلاطم وناآرام میشود.فکرمیکنم اضطراب وعذاب وجدانی که بدون چادر به سراغم میآید ازتربیت دوران کودکی ام نشات میگیرد.
باکمی مکث،تمام آنچه راکه درذهنم ازحجاب واینکه گرایش ونیازانسان به آن یک امردرونی وفطری است وربطی به تربیت ندارد وحتی کسی که درخانواده ی بیدین بزرگ شده است،چنین احساس نیازی میکند.باوجوداینکه مااکثرا مادرچادری ودختر مانتویی راباهم میبینیم ولی درمواردی برعکس این مسئله هم اتفاق افتاده؛یعنی مادرحجاب کامل نداشت ولی دخترباعشق چادرش را سرمیکردوهمراه مادرش بیرون می رفت.واین نشانگرآن است که دختر به ندای درونی وفطری اش جواب داده وآن راخاموش نکرده و…رابیان کردم.درهاله ای ازسکوتی که بین ماحاکم شده بود قدم میزدیم که او سکوت راشکست وشروع کرد به تعریف ازبوستان وتوصیف احساس خودش نسبت به آن:واقعا این جا حس خوبی به آدم دست میدهداحساس نوعی آرامش وآزادی میکنم .همیشه بامحمد درپارک محلمان قدم می زنیم وورزش میکنیم ولی آن جااین حس خوب بهم دست نمیدهد.دقیقا حس مرا نسبت به چادر به این بوستان تعمیم داده بود.آرامش؛ آزادی؛حسخوب
گفتم :من همین حس رانسبت به چادردارم،این بوستان باحریمهای اطرافش مانع اشراف نامحرمان به داخل آن میشوداین حفاظ هایی که دورتادور آن کشیده شده است باعث ایجاد آرامش وآزادی حقیقی درتوشده است.چون توراازنگاه مزاحم دور میکنند یک حس خوب وآرامش درونی به تودست میدهدحرفم تمام شده بودوبانگاهم منتظرتاییدش بودم.اوهم به علامت تایید سرش راتکان دادو… .بعدازیک هفته دوباره همدیگررادیدیم درخلال حرف هایی که باهم میزدیم گفتم:ماباید به حدی ازیقین واعتقاد برسیم که تحت هیچ شرایطی حجاب راکنارنگذاریم وآن راحفظ کنیم.اوهم درحالی که سرش راتکان می داد،گفت:دقیقا من الان به این نتیجه رسیده ام…نگین باحرف های آن روزش به من اطمینان داد که ازته قلب به حجاب ایمان دارد.